• چهارشنبه 06 تیر 1403 :: 02:02

مخ زنی به سبک دختر 19 ساله باعث شد تا مادر پسر از پلیس تقاضای کمک کند.

مخ زنی به سبک دختر 19 ساله

زن 40 ساله گفت:  «مسعود» پسرم 20 بسیار درس خوان بود و مدام در مدرسه و کتابخانه برای ورود به دانشگاه تلاش می کرد. او شاگرد زرنگ دبیرستان بود و ما هم همه امکانات را برای موفقیت او فراهم می کردیم. اما یک روز متوجه شدم که پسرم به جای درس خواندن همواره با گوشی تلفن سرگرم است و حتی گاهی شب ها دیر به منزل می آمد و شام نخورده می خوابید. او مدام به بهانه درس خواندن در مهمانی های خانوادگی شرکت نمی کرد و در خانه تنها می ماند و حتی با ما بیرون نمی آمد. در همین روزها با پسری به نام «یعقوب» دوست شده بود که اوقاتش را فقط با او سپری می کرد.

بعد از مدتی در تحصیل به شدت افت کرد به طوری که چند تجدیدی آورد. در این شرایط که بسیار نگران آینده اش بودیم، یک روز به خانه آمد و گفت:عاشق دختری شده ام و می خواهم با او ازدواج کنم! من و همسرم با شنیدن این جمله فقط حیرت زده به هم می نگریستیم و نمی دانستیم چه بگوییم.

«مسعود» ادامه داد: با «یعقوب»در کنار کوه نشسته بودیم که مرا با دختری 19 ساله آشنا کرد. «ترمه»یکی از دوستان دوست دختر یعقوب بود و من هم وقتی زیبایی او را دیدم یک دل نه که صد دل عاشقش شدم…

وقتی مسعود عکس آن دختر را به ما نشان داد دیگر ذهنم هنگ کرد .باورم نمی شد که «مسعود»عاشق دختر بی بند وبار و بی حجب و حیایی شده باشد که در مراکز تفریحی خود را به پسران معرفی می کند.

هرچه با مسعود صحبت کردیم که این گونه دختران در شأن خانوادگی ما نیستند از سوی دیگر تو نه سربازی رفته ای و نه درآمدی برای ازدواج داری، گوشش بدهکار نبود و به این ازدواج فلاکت بار اصرار می کرد..

یک روز آن دختر به من پیامک زد که «من و مسعود یکدیگر را دوست داریم و من قصد ازدواج با او را دارم!»زمانی که موضوع را به شوهرم گفتم او با عصبانیت به شماره آن دختر زنگ زد ولی «ترمه»در اوج وقاحت به شوهرم گفت:«شعور شما نمی رسد و معنی عشق را نمی فهمید!»دنیا روی سرمان خراب شد به همسرم پیشنهاد دادم درباره آن دختر و خانواده اش تحقیق کند ولی شوهرم گفت: وقتی ما نمی خواهیم پسرمان با او ازدواج کند، دیگر نیازی به تحقیق نیست؛ اما «مسعود» ما راتهدید کرد که به هر طریق ممکن با «ترمه» ازدواج می کند!

بعد از مدتی متوجه شدم که پدر و مادر آن دختر هم به خاطر همین آشنایی خیابانی بعد از 5سال زندگی مشترک از یکدیگر جدا شده اند و دایی های او نیز از دزدان و زورگیران سابقه دار معروفی هستند که همه اعضای بدنشان خالکوبی است و مدام  دعوا و درگیری به راه می اندازند!

وقتی بیشتر در رفتارهای پسرم دقت کردم تازه فهمیدم که او نه تنها به طور پنهانی در پشت بام منزل سیگار می کشد بلکه به مصرف مواد مخدر از نوع گل نیز آلوده شده است و اکنون مشکلات ما از منجلاب یک عشق پوشالی فراتر رفته است و او از قله عاشقی به مرداب اعتیاد سقوط کرده است اما ای کاش …



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

رفتن به بالا