• یکشنبه 15 بهمن 1402 :: 01:20

جوان 21 ساله می گوید: وقتی در خدمت سربازی بودم دوست دخترم به بهانه کلاس تقویتی به دیدارم می آمد و…..

رابطه با دختر 17 ساله در زمان کلاس تقویتی

این جوان می گوید: راحله که دختر 17 ساله بود به دور از چشمان اعضای خانواده اش و به بهانه های کلاس تقویتی به دیدارم می آمد.

جوان 21 ساله ای گفت: از روزی که به خاطر دارم پدرم به مصرف مواد مخدر اعتیاد داشت و به همین دلیل مادرم نمی توانست رفتارهای پرخاشگرانه او را تحمل کند.

آنها مدام با یکدیگر درگیری داشتند و من و برادرانم نیز در حالی شاهد این مشاجره ها بودیم که دیگر موضوعی عادی و طبیعی برایمان جلوه می کرد.

وقتی پدرم به خاطر اعتیادش، جوشکاری ساختمان را رها کرد و دیگر نمی توانست در ارتفاع کار کند، درگیری های خانوادگی بین پدر و مادرم شدت گرفت تا جایی که دو برادر بزرگ ترم مجبور شدند ترک تحصیل کنند و برای تامین مخارج زندگی ،حرفه پدرم را ادامه دهند.

در ابن میان که آخرین عضو خانواده بودم در کلاس سوم راهنمایی ترک تحصیل کردم و به پیشنهاد پدرم در یک کارگاه «رنگ چوب» مشغول کار شدم چرا که علاقه ای به درس و مدرسه نداشتم. با آن که شوهر عمه ام حقوق کمی به من می داد، من به رنگ کاری مصنوعات چوبی ادامه دادم و در ۱۹ سالگی در حالی عازم خدمت سربازی شدم که باید در یکی از استان های مرزی کشورخدمت می کردم. آن جا بود که به پیشنهاد یکی از هم خدمتی هایم برای اولین بار سیگار کشیدم چرا که او به طور پنهانی و هنگام مرخصی ساعتی سیگار می خرید و قبل از آمدن به محل خدمت چند نخ را مصرف می کرد.

او مدعی بود برای فراموش کردن غم دوری از خانواده و دختری که به او علاقه مند شده بودم، این بهترین شیوه است. خلاصه من هم که در خانواده ای پر از دود و دم بزرگ شده بودم بدون توجه به فرجام چنین پیشنهاد احمقانه ای، به راحتی پذیرفتم و مدتی از سیگارهای مجانی دوستم استفاده می کردم تا این که به قول معروف سیگاری شدم.

بدبختی های من تنها مصرف سیگار نبود چرا که وقتی به مرخصی آمدم بیشتر اوقاتم را در فضای مجازی سپری می کردم و با دختر مورد علاقه ام که در یکی از اپلیکیشن های ایرانی آشنا شده بودم به پیامک بازی می پرداختم و با او قرار ملاقات می گذاشتم.

«راحله» که دختر ۱۶ ساله بود به دور از چشمان اعضای خانواده اش و به بهانه های کلاس تقویتی به دیدارم می آمد. در همین روزها بود که یکی از دوستان معتادم، قرصی را به من معرفی کرد که مدعی بود این قرص های اعصاب و روان به انسان آرامش می بخشد اما نمی دانستم که مصرف نسنجیده و خودسرانه این نوع داروها حالت روان پریشی دارد و افراد را تا مرز«مرگ»می کشاند.

خلاصه بازهم احمقانه ترین پیشنهاد زندگی ام را پذیرفتم و این گونه با سرنوشت وآینده ام بازی کردم تا جایی که مادر آن دختر متوجه ارتباط خیابانی ما شد و روابط من و «راحله»را قطع کرد. او از طریق دوستانم و اهالی محل متوجه شده بود که من به خاطر مصرف قرص های اعصاب وروان حالت عادی ندارم و مانند بیماران روانی رفتار می کنم!

مادر«راحله» حق داشت به این ارتباط نامتعارف پایان دهد اما من دیگر به مصرف قرص های اعصاب و روان اعتیاد داشتم و نمی توانستم آن را ترک کنم چرا که هیچ وقت به فرجام اعتیاد به این داروهای خطرناک فکرنکرده بودم! بالاخره کارم به جایی رسید که روزی ۲۰ عدد قرص مصرف می کردم تا این گونه توجیه کنم که اندکی«آرامش»دارم! ولی روز به روز بیشتر دچار توهم و تالمات روحی و روانی می شدم تا این که چند روز قبل مادر«راحله»تصویری از ازدواج او را برایم فرستاد و من با دیدن نامزد وی چنان به هم ریختم که ۵۰قرص را یک جا خوردم تا خودم را از این شرایط روحی وحشتناک رها کنم چرا که در همان حالت توهم، افکار شیطانی خودکشی به سرم زده بود و اگر نیروهای امدادی به موقع نجاتم نمی دادند الان در این دنیا نبودم اما ای کاش…

بیشتر بخوانید: نکته ای که همه دانشجوهای دختر و پسر باید بدانند



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

رفتن به بالا