• شنبه 19 اسفند 1402 :: 01:17

دختر 23 ساله با اشاره به زندانی شدن خود توسط دوست پسرش می گوید: او مرا زندانی کرده بود و مدام مرا مورد آزار و اذیت قرار می داد.

دختر

دختر 23 ساله گفت:در سال آخر دبیرستان تحصیل می کردم که خواهر بزرگ ترم ازدواج کرد و همه امور زندگی به دوش من افتاد چراکه پدرم بیماری صعب العلاج داشت و مادرم نیز به دلیل ابتلا به بیماری قند نمی توانست به امور خانه داری برسد. چند سال بعد در حالی که 20 سال بیشتر نداشتم پدرم از دنیا رفت و من که تنهایی را احساس می کردم به امید ازدواج با پسری شایسته به جست وجوی محبت در بیرون از خانه پرداختم.

خیلی زود از طریق یکی از دوستانم با سهراب آشنا شدم. آن روزها فقط دچار عشق هیجانی بودم و بر هوسرانی ها و لذت های آنی نام عشق گذاشته بودم. اگرچه اختلاف فرهنگی و قومیتی زیادی با خانواده سهراب داشتم اما هیچ چیز برایم جز رسیدن به او مهم نبود به همین دلیل به لجبازی با اطرافیانم پرداختم و به هر طریقی بود با سهراب ازدواج کردم.

اما این روزهای خوش خیلی زود به پایان رسید و من در حالی فقط 6 ماه با او نامزد بودم که دیگر آن هوس ها و هیجانات دوران جوانی رنگ باخته بود و من به اشتباه خودم پی بردم. بعد از طلاق نزد مادر بیمارم بازگشتم و برای آن که درآمدی داشته باشم در یک آرایشگاه زنانه به هنرآموزی مشغول شدم.

«سعیده»که عاشق چهره زیبای من شده بود مدام از اخلاق و رفتارم تمجید می کرد و مرا دختری شایسته می دانست که می توانم برادرش را خوشبخت کنم. خلاصه او جمشید را به من معرفی کرد تا با یکدیگر بیشتر آشنا شویم. این درحالی بود که من به تقلید از برخی زنان پولدار که به آرایشگاه می آمدند مصرف سیگارهای خارجی را آغاز کرده بودم به همین دلیل وقتی فهمیدم جمشید هم سیگاری است نه تنها اهمیتی ندادم بلکه خوشحال هم شدم اما نمی دانستم که او به مصرف گل و حشیش آلوده است و از سوی دیگر نیز اختلالات روحی وروانی دارد.

در همین مدت آشنایی او بارها مرا کتک زد ولی من که در توهم ازدواج با او بودم اهمیتی ندادم و برای اثبات علاقه ام به او خودم نیز به استعمال بنگ وحشیش پرداختم و او در خماری بارها مرا مورد تجاوز قرار می داد.

زمانی به خود آمدم که دیگر در دام مواد افیونی قرار داشتم. خلاصه این شرایط ادامه داشت و جمشید مخارج اعتیاد مرا هم تامین می کرد تا این که در یکی از شب های سرد بهمن گذشته او به بهانه تفریح و خوشگذرانی مرا به یکی از روستاهای حاشیه شهر برد و درآن جا زندانی و تجاوز می کرد.

او حتی گوشی تلفنم را گرفت و نمی گذاشت با کسی در ارتباط باشم. احساس می کردم جمشید به من سوءظن دارد چراکه گاهی در خانه را هم قفل می کرد تا فرار نکنم!

بعد از گذشت چند روز او مرا به خانه یکی از دوستانش برد و بسیار با من بدرفتاری کرد. سپس در حالی که هنوز در توهم ازدواج با او بودم شبانه مرا سوار خودرو کرد و در یکی از خیابان ها بیرون انداخت اما ای کاش مواد مخدر مصرف نمی کردم و قدرت تفکر و تعقل را از دست نمی دادم وبه سرانجام این رابطه توهم آلود می اندیشیدم.



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

رفتن به بالا